گوش کن...

 

 

عاششششششششششششششششقتم سهراب... 

گوش کن، دورترین مرغ جهان می خواند 
شب سلیس است، و یکدست، و باز 
شمعدانی ها 
و صدادارترین شاخة فصل، ماه را می شنوند. 

پلکان جلو ساختمان، 
در فانوس به دست 
و در اسراف نسیم، 

گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا 
چشم تو زینت تاریکی نیست 
پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا 
و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد 
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو 
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعة آواز به خود جذب کنند 

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت: 
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثة عشق تر است
 

نمای ن.زدهم

روز سختی بود   

بارون بود  

بارون بود  

و بارون. 

کلبه ای پر از من و تو

راستی از حرف دلم ب تو نگفتم آدمک:

بده دستاتو ب من 

تا با هم کلبه بسازیم 

کلبه ای پر از من و تو 

دور بشیم از همه ی مردم 

واس درد هم بمیریم 

با ستاره ها بخوابیم 

با ترانه جون بگیریم 

کلبه ای اندازه ی عشق 

باغچه ای و...


http://s2.picofile.com/file/7167781719/Track_10.mp3.html


پلان چهل و ششم

می دونی چرا همیشه من بدهکار تو میشم 

وقتی نیستیم ی جوری با خیالتم راضی میشم 

می دونی چرا از تو بد می بینم و می خندم 

تا نبینی گریه هامو هر دو تا چشمامو می بندم

چاره ای جز این ندارم 

آخه خون شدی توو رگ هام 

نمی رم اگه نباشی 

بی تو من بدجوری تنهام... " رضا صادقی"

.

.

.

ناهار سلف مثل همیشه مزخرف 

حالا اون الاغ بیاد توو کلاس بگه حیف اون نون ک ب شما میدن !

الاغ تازه ب دوران رسیده هر شر و وری ک از دهنش در میادو میگه

گاهی وقتا حالم بهم می خوره و عقم می گیره از وجودش

خوبه ک این ترم قیافشو نمی بینم

.

.

.

ترجیح دادم چیزبرگر بخورم 

اما پیش همون استخر خرابه ک می گفتم 

ویووش عالیه 

درکه و برش قطبین از غرب تهران !

نمی دونم چرا سرگردونم 

مثل توپ دارم می چرخم و...

.

.

.

بعد از ظهر بارون شدید بود توو جاده 

ترافیک کرجم ک روو اعصابم بود 

می خواستم تا خونه زیر بارون پیاده بیام اما ی کم دیر شده بودو...

.

.

.

الان ب این نتیجه رسیدم ک هر حرفی رو ب هرکسی نباید گفت

وقتی ی تصمیمی می گیری لازم نیست جار بزنی 

بزار همه چی آروم پیش بره و روال عادیشو طی کنه و ب این حواشی هم بهایی نده ک اگه بدی یهو ب خودت میای ک دیر شده آآآآ !

.

.

.

این دو روزو می خوام استراحت کنم 

اما تایم خوابم نباید بهم بخوره ک گرون تموم میشه واسم 

همه چی الان آرومه 

همه خوبن اما...

سکانس پنجاهم

امروز صبح ب قول استاد سیاست حقیقتا باید گفت:

چ صبح زیبایی

چ هوای خوبی !

.

.

.

این روزا انگار آلزایمر گرفتم 

دائم همه چی رو گم می کنم 

از فلش و فلسک و ساعت و سوئی شرت و هر چی ک فکرشو کنی 

چرا من اینجوری شدم...

.

.

.

الان ک ایمیل پروفسور دنسی وارنی رو خوندم خیلی بم برخورد :

کار شما بیشتر در حد ی آزمون سازی ساده با ارقام و اعداد بود و بعید می دونم تعمیمی ک شما ب این مساله داده باشید درست باشه حتی بر مبنای داده های کمی و ضرایب مختلفی ک استفاده کردید 

کار شما از لحاظ برسی پراکندگی سطحی موضوع و بررسی متغیرهای کیفی و حتی تعریف درست و واضح متغیرها چندان قابل قبول نبود...

اگرچه فکر و قریحه ی خوبتان و حرف جدیدی ک سعی در اثباتش داشتید قابل تقدیر است !

.

.

دارم اشتباه می کنم 

اگه زرتی بخوام باشون مرتبط شم و هر کار مزخرفی رو واسشون میل کنم حتی شاید ب ضررمم تموم شه

بهتره بیشتر روو موضوع کار کنم 

.

.

.

باید این پریشونی و اضطرابو کم کنم 

نباید حصار بکشم دور خودم 

سال بعد نشد بالاخره ک میشه...

.

.

.

پاشم جم کنم باید برم خونه 

بدبختیم یکی دو تا نیست ک...

خستم 

نه جسما !

بیشتر احساس می کنم واس کی و واس چی دارم می جنگم؟!

ب این فکر می کنم چ جوری باید بشم ی آدم خشک و بی احساس ک همه چیو فراموش کنه چون چاره ای نداره 

غم و غوصه انگار زجرم میده 

شده مثل خوره و تا اعماق مغزمو سوراخ سوراخ می کنه 

بگذریم حوصله ندارم مثل دیشب یهو داغون شم یک ساعت شبو توو پارک بشینم و فکر کنم 

ب چی؟!

نمی دونم 

حالا ک شروعش کردم پس دیگه نباید جا بزنم

باید مرد بود اگرچه همیشه شعارم این بود:

اگه مرد دیدید سلام من رو هم برسونید !




و تویی در کار نیست

پیاده رو های این خیابان خراب شده 

مست اند

خیال برشان داشته

که تو دست در گردن من داری

نمی دانند

من با هر بارانی

اندوه فراموش شده ام را

با خود ب خیابان می برم 

و تویی در کار نیست.

.

.

.

مهدیه لطیفی

سکانس چهل و نهم

نمی دونم غصه چیو بخورم 

خودمو

مریضی مامانو

سربازی لعنتی داداشمو

فرزانه رو

تنهایی این روزا رو

انتظار دیگرانو ک باید هر هفته بری خونه و هزار و هزار چیز دیگه !

نمی دونم چ جوری وجدانم راضی بشه پاشمو ازین کشور بزارم برم وقتی می بینم مامان...

کجایی تو خدا؟!

داره بغضم می گیره آآآ !

مگه یادت نیست قول و قرارمونو؟!

کنار مسجد الحرام و تمام دعاهای اون روز داغ 

مگه یادت رفته؟!

با تو ام خدا چرا ولم کردی...

کاش اینجا باراجین خودمون بود میشد ی دربست گرفت و رفت توو دل کوه ها و زار زار گریه کرد و آروم شد

آروم آروم آروم 

.

.

.

دیگه حال و حوصله درس ندارم 

می خوام پیاده برم خوابگاه 

می خوام ی گوشه تنها پیدا کنم و گریه کنم 

شاید سبک تر شه این کوله ی لعنتی.