...

الان فقط ی چای لیمو و ی کیک شکلاتی و...

و ی موسیقی آروم می تونه روح خسته ی آدمو آروم کنه

شکلات و چایی رو نمی تونم ش ی ر کنم 

اما آهنگو چرا 

heart from yani

سکانس پنجاه و هفتم

The dumb waiter

مزخرف ترین نمایشنامه ای ک خوندم

اما امروز توو کارگاه بحث های خوبی شد

Absurdity

محوریت بحث ها بود

هر کی از زاویه رشته ی خودش می دید

بچه های ادبیات انگلیش افتضاح بودن

ی بحث از کپیتال مارکس کشیدم وسط ترکوندم همشونو !

چقدر خوبه آدم گاهی وقتا احساس کنه ک ی کمی می فهمه

البته ی کمی آ !

روزهای خوابگاه بد می گذره

وقت بیرون رفتن ی خورده واس خودم بودنو  ندارم

از بس ک مشغله واس خودم درست کردم

از ی جهت خوبه اما از خیلی جهات هم...

.

.

.

نمی خوام باهات حرف بزنم

واسم مهم نیست

مثل بچه ها ک قهر می کنن

منم نمی خوام دیگه بات بحرفم

ب دررررررررررررررررررک

.

.

.

کاش ازت متنفر می شدم

کاش متنفر می شدم ازت فاطیما

از تو ک بدترین های زندگیمو داری می کشی

بدترین هارو

می فهمی؟

کاش...


دیگه نمی دونم !

ز روی مهت جانا پرده بر گشا

در آسمان مه را منفعل نما...

.

.

.

مهم نیست نه؟

می دونی فروید چی میگه؟

می گه اگه ب ی نفر بی محلی کنی حس اعتماد بنفسشو ازش می گیری و اگه این کارو ادامه بدی ضریب هیجانیشو ب حداقل ممکن می رسونی و خیلی راحت پسیو و برکتش می کنی...

چرا نمی فهمی فاطیما؟!

کجایی ک اینقدر مغروری...

شاهزاده پریونی یا ایل و طایفه حضرت همایونی؟!

کودومشی؟!

توام ی آدمی

مثل من !

درست مثل من

با حق آدمیت یکسان !

همونطور ک من حق دارم بخندم تو ام حق داری بخندی

زندگی خلاصه شده خندیدن نیست

اما خلاصه شده دوست داشتن ک هست!

حالا چی شده ک فکر می کنی با اون ور وایستادنو خندیدن چیزی رو بدست میاری!

نمی دونم چی بت بگم

بخدا  نمی دونم !

 دیگه نمی دونم !


سکانس پنجاه و ششم

خب دیگه باید پاشم برم

الان این نگهبان...آی تی میاد

تصلا حوصلشو ندارم 

مرتیکه ی...


...

دلم یهو خیلی گرفته 

بیش تر از اون چیزی ک فکرش تو مغز چوبی تو بگنجه 

مخصوصا وقتی 

alone in the rain 

رو می گوشم هم کلا می رم توو فضا...

seperation. dow


نزدیک تر بیا !

مثل ها مزخرف محض اند 

مثلا دوریم و 

دوست نیستیم !

نزدیک تر بیا !

آن دور ها که ایستاده ای 

چه بخواهی چه نخواهی 

دلتنگ می شوم 

آن دورها که ایستاده ای...

تنم دی ماه است 

تبم بالا

.

.

.

مهدیه لطیفی


سکانس پنجاه و پنجم

خب چی بگم ک زود تموم شه 

باید ی کم بی خیال تر پیش برم 

بخوام شلوغش کنم لطمه می بینم 

.

.

.

داستان حراست و رابطه اجناس مخالف ! باز هم خنده دار و حتی چندش آور بود 

کم از این حماقت ها نمی بینم

اما این یکی ی کمی بیش از خنده دار بود 

.

.

.

امروز خوب بود 

خوندم تا الان 

و از الان هم می خونم تا...

.

.

.

شه شه رو نمی دونم چی بگم بش !

گفتم استاد من وقت ندارم ی کار آسون بگو من واس روستایی انجام بدم

گفت ی کار عالی می گم برو شروع کن 

حالا کار عالیش مقایسه دو تا کتاب 700صفحه ایه !

عجبا !!!

.

.

.

ich bin mude warum du bist sehr sher meedogenloos 

das ist sher schade 

genoeg nu noch

fatima...

ich bedele dich 

.

.

.

بی خیال می خوام آلمانی بخونم 

بعدش هورتون 

وقت کمه 

.

.

.

نمی دونم چرا یهو دلم خواست سوره اسراء رو بگوشم 

همیشه ی احساس خاصی داشته واسم معنای خدا توو این سوره

چرا من اینقدر دور شدم ازش...

«إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم و یبشرالمؤمنین الذین یعملون الصالحات أن لهم أجرا کبیرا»

گاهی ب اندازه اورائ این عالم آرومم می کنه