می روی برو...

  گاهی فکر می کنی رفتن رسیدن است 

اما من چنین احساسی ندارم 

گاهی به بهانه رفتن همه چیز را خراب می کنی 

گاهی 

گاهی به بهانه رفتن  

انسانیت را تباه می کنی  

و می گذری  

و  

می گذری  

تا شاید...  

نه                                                

 رفتن ، رسیدن نیست 

بهتر بگویم: 

هر رفتنی رسیدن نیست 

من دیگر نمی آیم 

تو خود تنها برو

این روزگار است که قضاوت خواهد کرد 

بدنامی من 

و یا شاید تو 

این بهتر است

خودت قضاوت کن...

the world that i wish to be right now

i wish the world was the place of compassion and affection 

i wish people were at peace with  

each others at any time 

had no greed for 

others"properties 

would not try to kill each other 

did not seek their happiness in others unhapiness

آنگاه که خدا می شوند...

دیشب ساعت 9 که از سالن مطالعه آی تی بیرون اومدم ، در فضایی که سکوت و تاریکی براون سنگینی می کرد شروع کردم به پیش رفتن و پیش خود فکر کردن به این که یک روزی که بیهوده نگذشت چقدر دوست داشتنی بود که ناگهان یکی از اساتید بنام دانشکده خودمونو دیدم ، با شوق و ذوق رفتم به سراغش برای عرض سلام و چند قدمی مصاحبت با او اما در کمال تعجب در جواب سلامم سر برگرداند و راهش را کج کرد و رفت !

چقدر باید تاسف بخوریم که اینان مدیران سرنوشت علمی من و تو هستند !

اینان که عالم می شوند،معلم می شوند،استاد می شوند،استاد تمام می شوند و در آخر، خدا می شوند !

اینان که غرور و خودستایی تمام گستره وجودیشان را فاسد می کند

و چقدر احمقانه است که حتی می خواهند پدران علمی من و تو هم باشند ...

ولی چقدر حقیرند که حتی نمی دانند معلم شدن یعنی صبور شدن، یعنی مهربان شدن، یعنی دوست داشتن، یعنی...

آری

این است

آفتی که شاید گرینبان گیر من و تو هم بشود

پس بخوانیم

استاد شویم

شاید استاد تمام هم بشویم

اما مواظب باشیم که خدا نشویم !

دیدن یا ندیدن؟!

گاهی حجم سنگین گذشته های تلخ آزارت می دهد  

برای این که رنج نکشی نباید ببینی  

نباید ببینی  

چیزی که دیگر لایق دیدن نیست 

این بهتر است 

برای من 

برای تو 

برای...

مروری بر گذشته ها...

امروز روز اول ولی سال دوم ! 

یه لحظه آرزو کردم ای کاش این نگاه و این تجربه فعلی رو پارسال هم داشتم ،وقتی سر اولین کلاس دانشگاهیم یعنی مبانی تاریخ اجتماعی ایران نشسته بودم !  

زیر آلاچیق با یکی از دوستان از پارسال و خاطرات تلخ و شیرینش گفتیم و کلی خندیدیم اما... 

نشستن سر کلاس ریاضی پیش نیاز اونم واسه سال دوم همچین شیرین نیست  

نگاه به گذشته با 10واحدی که افتادم خیلی تلخه 

اما پایان این همه یه چیزی شیرینه، اونم این که امروز و الان یه تصور و یه نگاه دیگه ای نسبت به موقعیت و نقش خودم دارم که فکر می کنم عالیه 

ناخودآگاه یاد موعظه استاد پرچمی سر اولین کلاس مبانی 1 افتادم که گفت :مواظب باشید وارد حاشیه های دانشگاه نشید ! 

اما انگار اون روزا فقط یه گوش بود و یه دروازه که...

اما خوب اینه که الان می دونم چیکاره ام .

مرد بقال پرسید: 

چند من خربزه میخواهی ؟ 

من از او پرسیدم:دل خوش سیری چند؟! 

 

گزیده ای از نامه حضرت امام(ره) به عروسش فاطمه طباطبایی

 

به نام خدا  

فاطی عزیزم 

   بالاخره بر من نوشتن چند سطر را تحمیل کردی و عذر پیری و رنجوری و گرفتاری ها را نپذیرفتی. 

  اکنون از آفات پیری و جوانی سخن را آغاز می کنم که من هر دو مرحله را درک کرده یا بگو به پایان رسانده ام و اکنون در سراشیبی برزخ یا دوزخ با عمال حضرت ملک الموت دست به گریبان هستم ، و فردا نامه سیاهم بر من عرضه می شود و محاسبه عمر تباه شده ام را از خودم می خواهند و جوابی ندارم جز به امید آن که مشمول بخشش و کرم او شوم که بارها در قران از آن حرف زده است(قسمتی تغییر داده شد چون به متن عربی و آیات بود). 

   لکن عروج به حریم کبریا و صعود به جوار دوست و ورود به ضیافت الله که باید با قدم خود بدان رسید چه می شود. در جوانی که نشاط و توان بود با مکاید شیطان و عامل آن که نفس اماره است سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پر زرق و برقی شدم که نه از آن ها جمعیت حاصل شد نه حال. و هیچگاه در صدد به دست آوردن روح آن ها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملک آنها به ملکوت برنیامدم و گفتم: 

 از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد     جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش 

    چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرورفتم و به جای رفع حجب به جمع کتب پرداختم که گویی در کون و مکان خبری نیست جز یک مشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق فلسفی طالب را که به فطرت الله مفطور است از مقصد بازداشته و در حجاب اکبر فروبرده. 

    اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت نه از فتوحات فتحی حاصل و نه از فصوص الحکم حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آن ها که خود داستان غم انگیزی دارد. 

و چون به پیری رسیدم در هر قدم آن مبتلا به استدراج شدم تا به کهولت و مافوق آن که الآن با آن دست به گریبانم و چون دخترم ازین مرحله فرسنگ ها دوری و طعم آن را نچشیدی که خدایت به آن برساند با حذف عوارض آن، از من توقع نوشتار و گفتار آن هم به نظم و نثر به هم آمیخته می کنی و ندانی که من نه نویسنده ام و نه شاعر و نه سخن سرا. 

    و تو ای دختر عزیزم که غوره نشدی حلوا شدی بدان که یک روزی خواهی بر جوانی که به همین سرگرمی ها یا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافله عشاق دوست، خدای نخواسته بار سنگین تاسف را به دوش می کشی.  

    پس از این پیر بینوا بشنو که این بار را به دوش دارد و زیر آن خم شده است، به این اصطلاحات که دام بزرگ ابلیس است بسنده مکن ودر جستجوی او _جل و علا_ باش ، جوانی ها و عیش و نوش های آن بسیار زودگذر است که من خود همه مراحلش را طی کرده ام و اکنون با عذاب جهنمی آن دست به گریبانم و شیطان درونی دست از جانم بر نمی دارد تا آخر ضربه را بزند. ولی یاس از رحمت واسعه خداوند خود از کبائر عظیم است ، و خدا نکند که معصیت کاری ، مبتلای به آن شود.  

روح الله الموسوی الخمینی