پلان هفتم

نه می تونم دور شم از تو

نه می تونم که بمونم

من نه شاهزاده ی عشقم 

نه شهاب آسمونم

تو نه نیستی و نه هستی

دیگه خسته ام از خیالات

مونده بی جواب و مبهم 

توی زندگی سوالام...

راست میگه اما صادقی ، درد منو میگه انگار...

.

.

.

دلم نمی خواد بخوابم

می خوام این چند ساعت باقی مونده رو هم بیدار باشم

پشت این میز 

تو این اتاق

تو این سکوت

تو این تاریکی نیمه روشن شده 

انگار زود دلم تنگ میشه برای این همه که شاید...

چند ساعت بیش نماندست تا دور شوم  باز...

نمای یازدهم

 و چقدر تاسف آور

دبیرستان دخترانه توحید

قبلا از انحرافات عجیبو غریب و داستان های عاشقانه و احمقانه و تصویر ها و کلیپ های زنندش دیده بودم ولی امروز که برگشتنی به خونه از اونجا رد شدم بازم تصاویر مضحک و تاسف آور متاسفم کرد

دختر ها و پسرهایی که وسط همدیگه می لولیدن

دختری که کاری می کرد که یکی ازون پسرهای احمق بهش تیکه بندازه 

پسری که از ادبیات خنده داری که تمام ذهنیتمو زیر سوال می برد در مورد یکی از اونا حرف می زد

دختری که از شب رفتن به خونه ی دوست پسرش امتناع می کرد و پسر اصرار

و...

و این همه واقعیت های تاسف بار جامعه ی ماست 

این ها نمود افزایش 40درصدی انحرافات در مدارس ایرانه 

رابطه هایی که بر مبنای یه بازی بچگانه ، یه نیاز احساسی و خواسته های غیر منطقی شروع می شه و در نهایت به واقعیت های تاسف انگیز دیگه ای مثل سوء مصرف مواد ، اعتیاد به مشروبات الکلی، افت تحصیلی، آسیب های جسمی و روانی ، تنش های درون خانواده و در مراحل وخیم تر به رابطه های جنسی و مساله و آسیب هایی مثل فرار از خانه منجر می شود .

یه لحظه پیش خودم فکر کردم اگه من جای اونا بودم

اگه من گرفتار این مسائل می شدم...

من نمی تونستم خودمو کنترل کنم 

مطمئنم که نمی تونستم 

خدارو شکر کردم که اگه این روزها خوب نمی گذره اما تلخیش به ز صد شیرینی آنچنانی

خدارو شکر کردم و دعا کردم که یه بار دیگه مثل اون روزا لمسش کنم این درد و نیاز واقعیه منه 

ای کاش بتونم 

دیوانه...

 
دیوانه نمی گوید دوستت دارم 
دیوانه می رود تمام دوست داشتن را
به هر جان کندنی 
جمع می کند از هر دری
می زند زیر بغل 
می ریزد پای کسی که 
قرار نیست بفهمد دوستش دارد

..................
مهدیه لطیفی 
 

بابا روتو برم...

می گم نباش یعنی نباش ! 

بابا روتو برم گند زدی حالا شروع کردی منو نصیحت می کنی !!! 

برو بابا  

تو برو همون دنبال ستون زندگیت بگرد من میله گردشم نیستم !  

چه اصراری داری حالمو بهم بزنی 

تموم شد مثل آب خوردن همون جوری که  تو خوردی منم خوردم 

هیچی واسم مهم نیست 

برو نصیحت خواهرانتو واس... بکن 

من گوشم نمی شنوه   

بحث و حرف حرمت داره خواهر من  

وقتی به گند کشیده بشه دیگه حتی نگاه کردنه به اون آدمم سخت میشه

این بارم غلط کردم اون پیامو باز کردم  

مطمئن باش دفعه ی بعد که وجود هم نداره بازش نمی کنم  

اونجا که بلاکت کردم  

امیدوارم اینجا دوباره پیدات نشه

امیدوارررررررررررررررررم.

خواهش می کنم قبل آنکه بخونی پاکش نکن!

خوندمش...

اما متاسفم چرا که دیگه احترامی بینمون باقی نمونده 

حتی یه احترام خشک و خالی

دیگه همه ی حرمت ها شکسته

به بهونه ی چی نمی دونم و حتی دوست هم ندارم که بدونم 

که اگه داشتم قرار اون روزو بهم نمی زدم

ترجیح می دادم مثل همیشه با سکوت و بی خیالی این بار آخرم نباشی

اما باز پیدات شد و باز...

مهم نیست

اصلا مهم نیست دوست سابق من !

شاید وقت اون نرسید تا کمی از زندگی پر از تلاطم من بدونی 

شاید خدا خواست شاید انسان و شاید...

زندگی درگیر ناکامی که هیچ وقت وانمود نکرد که دیگه خسته شده

اما توو زندگی تو، رفتارای تو، ظاهر تو...

همه و همه اونقدر توهین بود و رنجش که...

که طعم محبت و انسانیت رو برام تلخ کرد 

که طاقت شکستن  این آیینه ی پر از زنگار رو برام سخت و سخت تر کرد

طعم شکست اندر شکست چندان دوست داشتنی نیست دوست سابق من!

عمق اشتباه تو فقط برای شروع و پایان یه شوخی بی مزه نبود

آغاز و فرجامی که بارها و بارها دیده بودم و شنفته

عمق اشتباه تو موثر تر از این حرفها بود

عمق اشتباه تو نفرت بود

رنجش بود

و دلی بود که شکست 

دلی که دیگه چین نمی خوره

و هیچ وقت نمی بخشه 

دلی که کدر شد و سیمانی

چشمانی که رنگ سبزشان شد قرمز

و اندروفینی که دیگه ترشح نمیشه

ترحم را جایش را عوض نکن 

دوست داشتن یا ترحم 

ادب یا... 

امیدوارم خود مرگ نزدیکتر شده باشه بت نه ادعاش !

ازت خواهش می کنم پاتو توو این وبلاگ نذار 

حتی توو جامعه شناسان

بهتره نباشی همونطور که...

سعی کن نباشی جلوی چشام 

مثل همون روزا فرار کن تا منو دیدی

سعی کن جلوی من هر هر و کر کر نکنی 

اونقدر بخند و بخند و ادعا کن تا شاید دیگری باور کند 

تلاطم های دروغین زندگی تو را.

نمای دهم

امروز و دیشب سخت و طاقت فرسا گذشت 

دارم دیونه میشم

کار جوانان با اون همه زیرو و رو کردن تموم شد 

کلیاتم تموم شد

مونده شهری

بعد از این همه کتاب و مقاله اینم کار کتابخونه ایش تمومه 

اما نمی دونم چه جوری جمش کنم

نمی دونم 

امروز زیر بارون چقدر قشنگ بود راه رفتن مخصوصا که چتری هم برای بالای سر نگه داشتن وجود نداشت

داشتم کلافه می شدم از این خیابون به اون یکی همش دارم به این فکر می کنم که برای این همه کلیت لعنتی چه جور میشه عینیت پیدا کرد

اصلا چرا باید پیدا کرد

نزدیکیای خونه بودم که حواسم نبودو پامو گذاشتم روی یه موزاییک و یهو یه عالم گل و لای کل شلوار و لباسمو به گند کشید

خشکم زده بود

لباسای سفید شده بود حالا یه ترکیب بد ترکیب

داشتم از خجالت می مردم تا برسم خونه 

قیافمو که توو آینه دیدم ناراحت تر شدم آخ حتی موهامم گلی شده بود

لعنت به این شهرداری بی خاصیت

لعنت به اون میوه فروش احمق که اونجارو پر آب کرده بود

لعنت به نیت های الاف که هی می رن میان بالا پایین این موزاییکارو شل و ول می کنن

اصلا لعنت به خودم ! مگه وسط پیاده رو جای فکر کردن بود

کلی اعتماد به نفسم داغون شد از این حماقتم

ولش کن بابا برم بخوابم بهتره دارم کلافه میشم.

از آنچه که می گویم ناراحت مشو

حوصله ی حرف زدن با تو رو هم ندارم،

گوشه ی چرکنویسی که بر می خیزد از پستوی ذهنم....