نمایی از جامعه ام 3

از صدای این طبل ها بیزارم که خواب هیچ دیکتاتوری را پریشان نمی کند...

همه چیزمان را ربودند 

از عدالت علی تا حقانیت حسین 

و حال 1400 سال گذشته است و تنها چیزی که با نهایت تاسف در هیچ کجای این همه عزاداری نمی توان دید درک این همه ظلم و جور است 

مردمی ک کور شده اند و نمی بینند

و به مظلومیت چه می گریند ؟

نمی دانم

زیاد نگذشته است از آن روزهای شرم آور

زیاد نگذشته است از داستان فرزندانی که به انتظار پدرانشان نشسته اند 

زیاد نگذشته است داغ فرزند بر دل نشستگان آن روزها و این روزها

زیاد نگذشته است از دارلمجانینی که برایمان ساختند

آنها به چه می گریند؟

نمی دانم

فکر دینی 

تهی از محتوای شریعت شیعی

فلج کرده است انگار این مردم را 

.

.

.

ترجیح دادم بنشینم و بار دیگر به خوانده هایم از عاشورا بیاندیشم تا آنکه در عزاداری این همه دلالان دین فروش پا نهم....

مگر غیر این است که اصل و رسالت قیام آن بزرگ مرد تاریخ زنده نگاهداشتن دین مبینی بود که در کرانه انحلال بود؟

حال آنکه خود او در خطاب به عاملان بی عمل چنین می گوید:

"

(می دانید چرا ستمگران بر امور مسلط شدند؟)؛ چون شما از مرگ فرار کردید، عاشقانه به زندگی گذرا دل نهادید. (در پی این وابستگی) شما ضعیفان و بی نوایان را، به دست ستمگران سپردید تا برخی را برده و مقهور خود ساختند و برخی را برای لقمه نانی بیچاره و ناتوان کردند. ستمگران، در ملک خدا، طبق میل و خواسته خود گام بر می دارند؛ و با تمایلات خود، راه پستی و مذمت را هموارتر می سازند. از اشرار و دون فطرتان پیروی می کنند و جسورانه در مقابل خدای متعال می ایستند. در هر شهری بر فراز منبر گوینده ای دارند که فریاد می زند و با صدای بلند سخن می گوید. زمین در تسلط کامل آنان است و دستشان از هر جهت باز و گشوده. مردم بردگان آنانند بدان گونه که هر دستی برسر آنان کوبیده شود، قادر به دفاع نیستند. گروهی ازاین جباران کینه توز، سخت بر بی نوایان چیره گشته اند و گروهی فرمانروایانی هستند که نه خدا رامی شناسند ونه به روز معاد عقیده دارند."


و حال آیا ما

و ما شیعیان 

و تفکر شیعی اصل را گرفت 

و در تحکیم بنیان و اهداف عاشورا گام نهاد و یا...

گمانم آن است شریعتی در گوشه ای از غمگینی هایش به این روز و احوالمان در "حسین وارث آدم" زیباتر از من زمختی این نابهنجار رفتار را می نویسد تا شاید عده ای بخوانند و شاید بدان بیاندیشند... :

"تشیع در داستان کربلا، در اوج شکوهش تجسم عینی پیدا می‌کند. اما یکی از وسایل بی‌روح شدن و فلج شدن فکر شیعی و گم شدن اصل قضیه، این است که ما همه چیز را گذاشتیم، و به داستان کربلا پرداختیم. و به شکلی پرداختیم که اولین قربانی تجلیل و تعظیم ما از حسین و یادآوری داستان کربلا، خود حسین و خود داستان کربلاست."


چرا تنهایی و چرا تا بدین حد بزرگ؟!

ich schribe das tenslotte doch

gelukkig bin ich....

.

.

.


 بلاخره نوشتمش 

می خواد چاپ شه یا نشه به جهنم

مهم اینه ک اول راه سنجش نشاط اجتماعی بود

گام اولو برداشتم

شاید بشه یکی از مهمترین پروپژه های تحقیقیم

خیلی واسم مهمه

اما فعلا باید رو مباحث تئوریکش متمرکز شم تا بعد ک از لحاظ روشی مسلط تر شم !

.

.

.

 نویسنده: مجتبی لشگری، پژوهشگری علوم اجتماعی

___ و سوال بدین صورت آغاز شد که چرا تنهایی و چرا تا بدین حد بزرگ؟!...

 در مقام تبیین پرسش فوق ناخودآگاه یا خودآگاه ، مطالعات روان شناختی و جامعه شناختی از نظر گذرانده شد و تاکید و  اهمیت مباحث مربوط به نشاط اجتماعی مورد توجه قرار گرفت لذا در بررسی فوق که خلاصه شده بررسی هایم در پی  سوالی است که مطرح شد، تاکید اصلی بر مطالعات انجام شده در بحث نشاط اجتماعی به عنوان تبیین کننده اپیدمی احساس  تنهایی و ابعاد آن در جامعه ایران می باشد.چرا در بررسی های بین المللی (از جمله داده های ارائه شده از سوی سازمان  ملل و...) و حتی در گفتارهای  دانشجویان و داده های مربوط به علل و ابعاد  آسیب های اجتماعی (من جمله طلاق،  کارتن خوابی،اعتیاد،الکلیسم و...)، البته تا " آن حد که من می بینم"، احساس تنهایی و بی تفاوتی بدینسان عمیق و تاثیر گذار  به چشم می آید؟

 لازم به ذکر است تحلیل های روانشناختی سهم در خوری در تبیین این مهم دارند و بنده ترجیح بر آن دادم که پای در  کفش صاحبان این علم ننمایم و به همین سبب مطالعات روان شناختی انجام شده در این بحث را صرفا از دیده گذراندم و  ترجیم بر آن دیدم که در نوشته ای که در پی می آید صرفا بر متغیرهای اجتماعی تاکید نمایم (البته امیدوارم  که جزم  اندیشانه ننماید).

 اهمیت موضوع:

 تنهایی که به ظاهر مفهومی ساده و پیش پا افتاده بنظر می آید یکی از مسائل مهم جوامع توسعه یافته و توسعه نیافته در  طی چند دهه گذشته است، پیمایش های گوناگون از وجود احساس تنهایی جدا از شدت و ضعف آن در کشورهای گوناگون  حکایت می کند. شاخص شادی و نشاط اجتماعی و یا به تعبیری دیگر همان امید به آینده از جمله شاخص های مهم توسعه  ای است که درصد پایین آن به منزله شکل گیری درجه ای از بی تفاوتی و به تبع آن ایجاد زمینه ای برای انواع مشکلات  فردی و اجتماعی(افسردگی، خودکشی و...) است و آنگاه که داده های گوناگون برخلاف انتظار نخستین ، درصد بالای  انزوا و تنهایی را در بین افراد جوان نشان می دهند بغرنج تر بودن موضوع بیشتر نمایان می شود. اگر به کلانشهر تهران  بنگریم به وضوح دامنه ی محدود شده شبکه های اجتماعی را خواهیم دید حال آنکه آن چند موردی هم که هست بیشتر  وابسته به الگوهای خانوادگی است. اگر کمی به اخلاق هم بنگریم که از نگاه ما جامعه شناسان امری نسبی است خواهیم دید  که اخلاق تنها در فضاهای جمعی و شبکه های مدنی شکل می گیرد و نه در شبکه ای از مناسبات و ارتباطات تنگ دامنه.

 طرح موضوع:

 به صراحت می توان گفت که مولفه تعریف شده ای به نام نشاط در جامعه ایران وجود ندارد و شاخص نشاط در سه لایه  فردی، خانوادگی و اجتماعی در وضعیت نامشخصی است و حتی در این شرایط تعریف واحد و قابل تاملی از نشاط در  جامعه ایران بچشم نمی خورد. این در حالی است که دربند ب ماده 97 برنامه چهارم توسعه آمده است: "بسط و گسترش  روحیه نشاط، شادابی و... " از اولویت های اساسی دولت و نهادهای برنامه گذار است اما فی الواقع پروژه های تحقیقی  چندانی در کشف زوایا و ابعاد این موضوع توسط سازمان های دولتی با عنایت به اهمیت آن دیده نمی شود. با توجه به  رهنمودهای ایدئولوژیکی و عموما دینی فرهنگی امان به اهمیت مقوله نشاط ، عملکرد صدا و سیمای جمهوری اسلامی  ایران به ویژه طی چند سال گذشته در معرض شدیدترین انتقادها بوده است یعنی درست در زمانی که به دلیل تشدید  وضعیت سیاسی اقتصادی آنومیک اهمیت موضوع دوچندان شد.

 نشاط اجتماعی به دلیل قرار گرفتن در سطح بسیار انتزاعی از دشوارترین مفاهیم قابل سنجش در علوم اجتماعی محسوب  می شود اما به هنگام رجوع به تئوری های تبیین کننده اش متغیرهای تاثیرگذار فراوانی را می یابیم: ثروت، منزلت  اجتماعی، امید به آینده، ارضای نیاز عاطفی،مقبولیت اجتماعی،احساس عدالت توزیعی،آزادی فردی،گستردگی شبکه های  اجتماعی و...( در تحقیقی در سطح کلانشهر تهران در سال 88 سه متغیر امید به آینده،ارضای نیازهای عاطفی و مقبولیت  اجتماعی به تنهایی 66% از تغییرات متغیر نشاط اجتماعی را تبیین کرده است * )

 زندگی بدون رابطه‌ای نزدیک و توام با این احساس که مقدار و کیفیت روابط مورد آرزوی شخص بالاتر از مقدار و کیفیت  روابط فعلی باشد ، تنهایی نام دارد، احساس تنهایی می تواند زمینه بسیاری از آسیب های اجتماعی باشد."انزوای اجتماعی  افراد را از مشارکت غیررسمی و رسمی درجامعه محروم می کند.مبادله ی اجتماعی و دلبستگی اجتماعی را کاهش می د هد.از تبادل پایدار و دائمی افکار و احساسات از کل به فرد واز فرد به کل جلوگیری می کند. موجب تضعیف یا قطع  روابط ومبادلات نامتقارن گرم و روابط گفتمانی می شود،ازاحساس مشارکت درروابط گرم،صمیمی وانسانی جلوگیری می  کند.فرصتهای مناسب را برای با هم زندگی کردن،باهم کارکردن،باهم تجربه کردن وبا هم بودن سلب می کند وروابط  طولانی،پایدار وعمیق را غیرممکن می سازد.موارد یاد شده می توانند پیامدهای مختلفی ازجمله احساس تنهایی، احساس  عجز،یأس اجتماعی و کاهش تحمل رابه دنبال داشته باشند."(چلبی،1383: 10) 

 ازدیدگاه سیمن،انزوای اجتماعی واقعیتی است فکری که درآن فرد عدم تعلق وانفصال کاملی را با ارزشهای مرسوم جامعه  احساس می کند(همان:4) . تقابل ساخت-کنشگر و کژکارکردهای منتج از آن از جمله دیگر محوریات نظریات تبیین کننده  نشاط اجتماعی است: "جامعه شناسان عمدتاً متوجه تبیین وتشریح چگونگی مخدوش شدن روابط اجتماعی وحالات  وخصوصیات منفصلانه و پرخاشگرانه فرد درقبال جامعه وساخت اجتماعی اند."(محسنی تبریزی،1370 :33).

 باگسترش روابط و سرمایه ی اجتماعی یأس اجتماعی،احساس عجز واحساس تنهایی کاهش می یابد وبالعکس.کاهش یا  تضعیف روابط وسرمایه ی اجتماعی (انزوای اجتماعی)زمینه ی مساعدی برای تقویت یأس اجتماعی،احساس عجز واحساس  تنهایی فراهم می سازد.با توسعه ی سطح روابط وسرمایه ی اجتماعی،تحمل اجتماعی افزایش می یابد وبا کاهش سطح روابط  وسرمایه ی اجتماعی (انزوای اجتماعی)تحمل اجتماعی کاهش می یابد.(چلبی،1383: 20).

 پارامتر توسعه ای نشاط اجتماعی مرکب از متغیرهای بسیاری است که به نظر می آید در تحقیقات انجام شده (جعفر هزار  جریبی و پروانه آستین فشان،1388)،همانطور که اشاره شد متغیرهای اصلی و تبیین کننده واریانس نشاط اجتماعی مربوط  به متغیرهای امید به آینده، ارضای نیاز عاطفی و مقبولیت اجتماعی می باشد.

 نتیجه گیری:

 ماهیت تبیین کنندگی چرخشی و همپوشانی های گسترده ای که بین دو متغیر فوق دیده می شود از ذکر یکی به عنوان علت  و دیگری به عنوان معلول جلوگیری می کند.ایران امروز به عنوان جامعه ای در حال گذار از سنت به مدرنیته طبعا  دربرگیرنده نهادهای باطنا متناقضی است که کارکردهای مشخصی را ایفا نمی کنند. از کژکارکردهای رسانه های جمعی تا  گسستگی روابط عاطفی و بسیاری از مولفه های فردی و اجتماعی که تا حدودی بدانها اشاره شد توجیه کننده اپیدمی  احساس تنهایی و کاهش مشارکت فعال و نشاط اجتماعی در سطح جامعه ایران می باشد که در سطحی گسترده فرد و  ساختار را تحت تاثیر منفی خود قرار داده است. تبیین بحث نشاط اجتماعی به عنوان متغیری پیچیده و چند بعدی نیازمند  تحقیقات تجربی پیمایشی بیشتری است که امید است با توجه به رسیدن اهمیت موضوع به نقطه ای بحرانی بیشتر از پیش  بدان پرداخته شود.

 مآخذ:

http://www.soc.uu.se /department of sociology /appsala universitet/

myers ; D. and Diener; L.(1996); The pursuit of happiness. Scientific American; 274;May: 45

*هزار جریبی،جعفر/ آستین فشان،پروانه/ : بررسی عوامل موثر بر نشاط اجتماعی با تاکید بر استان تهران/1388

چلبی،مسعود،منصوره اعظم آزاده(1379)،"فقدان تناسب درابعاد پایگاه اجتماعی وپیامدهای روانی واجتماعی آن"،نامه ی علوم اجتماعی،شماره ی16،ناشر:دانشکده ی علوم اجتماعی دانشکده ی تهران

چلبی،مسعود،مهدی امیرکافی(1383)،"تحلیل چندسطحی انزوای اجتماعی"، مجله ی جامعه شناسی،دوره ی پنجم،شماره ی دو،ناشر:انجمن جامعه شناسی ایران

محسنی تبریزی،علیرضا(1370)،"بیگانگی(مفهوم سازی وگروهبندی تئوریهادرحوزه های جامعه شناسی وروان شناسی)"،نامه ی علوم اجتماعی،شماره ی2،جلددوم، ناشر:دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران

ممتاز، فریده، انحرافات اجتماعی،نظریه ها و دیدگاهها،تهران، انتشار، 1381

رفیع پور ، فرامرز، آنومی یا آشفتگی اجتماعی،تهران، سروش، 1378

چلبی، مسعود، جامعه شناسی نظم، تشریح و تحلیل نظری نظم اجتماعی، نی، 1375

 


نمایی از جامعه ام ۲

امروز 24 نومبر

خستگی می بارد از سر و رویم

و چه بد ک چاره ای  جز به روی نیاوردنشان ندارم

کتاب دکتر شه شه هم خوب بود و هم بد !

احساس می کنم وقتش را ندارم

ناهماهنگم....

.

.

.

این روزها به معنای تنهایی می اندیشم

همان ک همان ها می گویند:

Loneliness

از احساسم می گذرم و کمی به سطح تبیین قدم می نهم

این روزها روزهایی است که به روی مقاله ای با عنوان:

تنهایی...چرا تا به این حد بزرگ؟!

که نهایتا باید در نواندیش منتشر شود

کار می کنم

تنهایی چرا شده است جوهره وجودی زندگی ما؟!

چرا می دویم و می دویم و آنگاه که می رسیم باز هم تنهاییم

تنهایی عجین شده است با تار و پود زندگی امان گویی و چرا حتی به آن وقوف هم نداریم؟!

چرا تا به این حد در چهارچوب فورماسیون های دوگانه ی نظام کنش فرهنگی امان محصور شده ایم؟!

چرا نمی دانیم که تنهاییم؟!_حتی در خصوصی ترین عرصه های روتین شده زندگی امان،حتی در رابطه زناشویی_

چطور می شود تنفر را از وجودت غصب کنی بدانگاه ک حتی رنگ کمرنگ تنهایی را در رابطه زناشویی هم مشاهده می کنی؟!

چطور می توان سطحی تحلیلی برای گستره ابعاد این موضوع در نظر گرفت وقتی تنهایی جوهره وجود فرهنگی امان شده است و نه یک بعد از ابعاد آن؟!

ما تنهاییم چون فرهنگ امان به ما آموخته است که تنها باشیم

تنهاییم چون فرای شخصیت های گاها منزوی امان باز هم تنهاییم

تنهاییم چون همه را دوست نمی داریم

تنهاییم چون حتی گهگاهی که دوست هم داشته می شویم باز هم دوست نمی داریم

مگر غیر این است که " تنهاییم چون تنهاییم" !

 


نمایی از جامعه ام ۱

خب نمی دونم از کجا باید شروع کرد

قول  داده بودم ننویسم

اما زدم زیر قولم

به پیشنهاد اوشون گوش می دم

حیفم میاد کمپلت چرکنویس هایی از پستوی ذهنمو از صحنه ی روزگار حذف کنم

به گمانم اگه گاهی بنویسم

و چیزیو بنویسم ک ارزش نوشتنو داشته باشه

یعنی نه از دلتنگی هام که از این ب بعد باید برای خودم باشه

بل از آنچه که در این همه جامعه می بینم و آنچه ک نشانی از پیشرفت را در بر داشته باشد

آری این زیباتر است

گاهنامه ای از نمایه های روزگار جامعه ام شاید عنوان مناسب تری باشد برای این بلاگ !

.

.

.

امروز شونزدهم نومبر

تمام وقتم با وحید گذشت

رفتیم انقلاب ، در اصل برای مجوز کتاب وحید و سفارش انتشار و این جور چیزا

چیزای عجیبی دیدم

مردمی ک زود عصبانی می شن

آدمایی ک انگار حتی حوصله ی خودشون رو هم ندارن

حتی ی پیرمردی ک در جواب "حاج آقا بفرمایید بنشینید" میگه خودت حاجی ای ولم کن بابا نمی خوام بشینم !

دختر و پسری ک کنار پیاده رو  وقتی می خوان از هم جدا شن از هم لب می گیرن و...

"پلیسی ک تخمه می خوره و تف می کندش کف آسفالت یخ زده ی خیابون و دائم مشتبه ب فرشتگان الهی می نویسه و انقدر سیاه می کنه برگ های سفید جریمه رو ک...

وقتی می ری جلو و سر صحبتو باز می کنی می گه برا چی ننویسم ؟!

ننویسم ک این ... ها توو خیابون راه برن و فکر کنن منو امثال من حیونن و حق زندگی ندارن !

برای چی ننویسم وقتی مثل سگ ازم کار می کشن و آخر شبم ی پدر سگ دو تا فحش نثارم می کنه ...

مادر همشونو.... ! "

پسری ک دست بر دستان مادرش می دود و شیطنت می کند آنقدر ک دیالکتیک او و خواهرش و حرص خودن های مادرشان تمام بچگی ات را به رخت می کشد

زنان و مردانی ک فقط پول مسافران پی در پی بی آر تی را جمع می کنند و خستگی و ناامیدی از تمام ستون فقراتشان بیرون می زند

زنی ک تکیه زده است به دیواری و دست در دست بچه اش ب بسته ی آدمسی در دستانش و کفش های تلق تلق کنان مردمی مغرور نگاه می کند و نگاه می کند و نگاه می کند

آنقدر که انگار نگاه او را پایانی نیست !

و خانمی در انتشارات... ک به قدری اکتیو و خندان است که ناخودگاه باتری خاموش شده ات از این همه نکبت درون شهری را مجددا شارژ می کند

مسئولین انتشارات و مجوز نشر کتاب ترجمه آقا وحید ما هم داستانی داشت

بعد از یک سال و طی هفت خان رستم موفقیت ایشان از گذر از این همه پیچ و خم خنده دار حافظان و پاسداران امنیت و صیانت جمهوری ای از نوع اسلامیک بسی خنده دار و تاسف انگیز بود

آقا جمعش کن من هم امامه دارم اما آدم آکادمیکم و بهتر از تویی ک تازه دهنت بوی شیر میده این چیزارو می فهمم...

جگر کتاب را در آورده اند

دختر را حذف کن به جایش بنویس شخصیت !

کشیش را حذف کن

عشای ربانی را حذف کن

رقص را حذف کن

صفحه ی فلان را کلا حذف کن...

کمی گپ و گفت با مسئولین انتشاراتی نکات باز هم جالبی داشت

وجود شبکه های زیر زمینی در بازار کتاب ایران را می شد لمس کرد

فساد اداری و رجوع مکرر به بند پ از این هم مبرهن و پر واضح تر !

یکسویه شدن ساختاری و عملکرد نهادینه شده ی ساختار فرای کنشگر

تضعیف عاملیت به نفع بروکراسی اشاعه یافته ی بخش دولتی

تک حزبی شدن مسئولین عالی رتبه

حذف تمام سندیکاهای اسپانسر و نگاه تشریفاتی به آن ها

آشفتگی در وضعیت انتشارات و عدم نظارت و تخصصی نبودن سابجکت های مربوط به آن البته به استثنای چند مورد انگشت شمار...

پولی شدن تمام مناسبات و به عین رسیدن سوبژه هایی ک زیمل می گفت

اداره اکثر انتشاراتی ها با تسلط عده ای سودجو و نه لزوما قشر فرهنگی جامعه

کمی آنطرف تر دروغ گفتن گویی جان کلام مردم شده است

کنار من نشسته است و در صحبت با کارفرمایش می گوید باور کنید الان خارج از تهران هستم و...

قسم خوردن و به جان عزیزان و سوگند سرودن گویی رایج تر است  آن هم حتی برای یک چتر ناقابل !

کمی این طرف تر مردمی ک صبر ندارند و تا دیر می شود راننده را به فحش خواهر و مادر مزین می کنند

جلوتر که می روی پوشاک را می بینی و مردمی که چقدر درگیر ظاهر ناقابلشان شده اند و به ناگاه به مبادی نظام کاپیتالیستی دعوتت می کنند و کمی که می اندیشی تازه می بینی تقصیر آن ها نیست و به قول شریعتی گویی کورشان کرده اند و کر !

دختری که پشت ویترین لباس های زنانه از اقتضاآت عروسی آینده برای دوستش می گوید و گویی او را مجاب می کند که باز هم باید بخرد

کمی آنور تر پیر زنی ک از او یک کاپ می خری و در عوض کلی دعای خیر برایت می کند و...

و تو به تفاوت که چه عرض کنم به شکاف ارزشی این نسل و نسل پیشین فکر می کنی

کمی حرف می زنی و از پهنای پیاده رو می گذری و تاسف می خوری که دوستت به تو می گوید مادرم را دوست دارم اما هر چه باشد او هم یک زن است !

آنقدر درونت فکر می کنی که سرکوب جنسیتی چه بلایی به سر ما آورده است ک آخرش شده است تنفر !

و باز حسرت می خوری که او ادامه می دهد و می گوید فقط امریکا و خود را با افتخار امریکایی می داند و از رفتن و بر نگشتن برایت می گوید

و استدلال هایت را که می شنود تو و دیگر همفکرانت را قشری با کله ی قورمه سبزی ای خطاب می کند !

تازه به خودت می آیی و نگاه می کنی ک حتی نظام کاپیتالیستی اختیار تو را هم گرفته است

اگر فقط یک نگاه به نایلون ها و اجناسی ک خریده بودم می انداختنم باید برای خودم تاسف می خوردم

کمی این ور تر می آیی ب پارک وی نگاه می کنی و ترافیک همیشگی اش و به این فکر می کنی که بعد از... هنوز هم توان ساخت یک زیرگذر را ندارند و داعیه اداره جهان را در سر می پرورانند

دانشگاه و فضای سبزش ک عمرا به کالج جرم شناسی ملبورن برسد باز هم حرصت را در می آورد که بیا این هم دانشگاه تاپ ایران !

وقتی فکرش را می کنی این جا دیگر ته ته هر چی علوم اجتماعی است تاسف می خوری و فقط تاسف !

نفس نفس زنان به اتاق دکتر شه شه می روی و می گوید صبر کن یادم رفته کتابت ولی وایستا درستش می کنم

صبر می کنی و بعد یک ساعت می گوید خب پاشو بریم

با تعجب می گویم کجا ؟!

می گوید می رویم کتاب رو از خونه بر می دارم بت می یم و بعد دوباره از مدرس میام بالا سر راه می رسونمت !

تو هم ک می مونی چی بگی فقط می گی استاد خب باشه برای هفته ی دیگه چه عجله ایه ؟!

البته مصاحبت با دکتر شه شه افتخاری بود اما اصولا اینجوری راحت نیستم

همینقدر ک بم خط داده توو درس خوندنو تحقیقامو می تونم باش چک کنم و نقطه آخر در مورد ریکامندیشنی ک اگه بشه می شه همونچیزی که نهایتا می خوام برام کافیه

کمی بالاتر گپ و گفتی با نیما از دانشجوهای برق باز هم در خور توجه !

فول فاند شدنش از دانشگاه تورنتو و شک و ابهامش برای رفتن و دلتنگی اش برای خانواده اش و این ک  رفتنی را که حالا حالاها برگشتی برایش متصور نیست را چطور باید تحمل کند و...

گاهی برای جدا شدن از ساختار و فراتر رفتن و مشکلات را دیدن و راه حل دادن چاره ای جز خروج از مناسبات حاکم نیست

و گاهی و یا شاید بهتره بگم اغلب به این نتیجه می رسم که فقط باید رفت

کمی داخل تر در اتاق خودت تازه می شوی دارنده نقشی برای شکل گرفتن یک رابطه و به قول معروف می شوی ریش سفید این معرکه متعارض !

و متنفر می شوی از برخوردهای با شک و ابهام و تمام کانتردیکشن های نظام فرهنگی این کشور عجیب و غریب...

گاهی میرسم به شاید اظهار نظرهای تنگ نظرانه یکی از دوست داشتنی ترین استادام یعنی  پروفسور لطف آبادی ک جوش ک می اورد می گفت: این مملکت درست بشو نیست...

بخدا راست می گفت !

دیروز ک با وحید مجله ی تابم رو می خوندیم

تن کواسشنش خیلی با حال بود

با اون ورزشکار معروف پاکستانی صحبت کرده بودن

ی قسمتش اینو گفت من و وحید داغون شدیم اصلا و وسط اتوبوس رفتیم توو جورنال !:

Your mission in life is the only thing that changes you…

واین که از خاطراتش می گه ک برای جمع کردن پول برای بیماران خاص توو پاکستان نوجوون که بودم رووم نشد از بابام پول بگیرم و به همین خاطر رفتم توو خیابونا از مردم واسشون پول جمع کردم...

.

.

.

امروز تباه شد از لحاظ فرصت مطالعاتی

اما حرف وحید رو قبول دارم ک همیشه به منو مهدی می گی خجالت بکشید مثلا شما علوم انسانی می خونید

سرتونو در بیارید از این کتابا و ی خورده برید مردمو ببنید

دیدن مردم و این همه خوبی و بدی شون که بازتولید تمام ساختارهای بنیادینو شکل میده واقعا مهمه

اما کیه که بهش فکر کنه؟!


درام آخر

خب

سپاس مر خدا را 

که این داستان هم بدین گونه به پایان رسید...

آری داستان مجتبی و فاطیمای خیالات او به پایان رسید 

خوشحالم 

احترام ها باقی ماند 

منیت ها به کناری رفت 

صداقت بر تخت نشست 

و انسانیت محور و مدار آینده امان شد

خوشحالم چون خوی انسانی پایان بخش این درام دو سال بود  

شادمانم چرا که نه او آزرده شد و نه من رنجور 

آرام و خوشحالم چرا که حرص و آز انسان پست به کناری واگذاشته شد 

و این بار عشق بود و احساس به معنای وسیعش که آرامم کرد

و عشق و احساس و محبت کلید زندگی بشر امروز این بار در دستان ما بود 

و بدین سان چنین پایان یافت چرکنویس هایی از پستوی ذهنم...

آری چنین زیبا و شعفناک به آخر رسید داستان معناباختگی نمایشنامه های من و خیالاتم 

آری 

the dumb waiter  

بدین سان زیبا به پایان رسید 

.

.

.

.

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم انی اسئلک فیه ما یرضیک و اعوذبک مما یوذیک و اسئلک التوفیق فیه لان اطیعک و لا اعصیک یا جواد السائلین

.

.

.

و دوستان خوب و خنده های بی دریغی که گویی ارزششان قیمتی ندارد 

سعید و حامد هردو تیم ملی کار یکی دو میدانی و دیگری فوتبال 

و دیگر دوستانی که اگرچه نیستند اما خاطره هایشان که هست!

.

.

.

چرکنویس های بی زبان و بی دست و پایم دیگر چاره ای نیست 

تمام برای تمام برای تمام...

...

خدایا خیلی سخته 

فقط توکل می کنم به خودت...

...

چی می گی بعد سه سال...

می فهمی داری چی می گی؟

چی از جونم می خوای...

بمیرم راحت میشی؟؛!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

لعنت.