دیگه نمی دونم !

ز روی مهت جانا پرده بر گشا

در آسمان مه را منفعل نما...

.

.

.

مهم نیست نه؟

می دونی فروید چی میگه؟

می گه اگه ب ی نفر بی محلی کنی حس اعتماد بنفسشو ازش می گیری و اگه این کارو ادامه بدی ضریب هیجانیشو ب حداقل ممکن می رسونی و خیلی راحت پسیو و برکتش می کنی...

چرا نمی فهمی فاطیما؟!

کجایی ک اینقدر مغروری...

شاهزاده پریونی یا ایل و طایفه حضرت همایونی؟!

کودومشی؟!

توام ی آدمی

مثل من !

درست مثل من

با حق آدمیت یکسان !

همونطور ک من حق دارم بخندم تو ام حق داری بخندی

زندگی خلاصه شده خندیدن نیست

اما خلاصه شده دوست داشتن ک هست!

حالا چی شده ک فکر می کنی با اون ور وایستادنو خندیدن چیزی رو بدست میاری!

نمی دونم چی بت بگم

بخدا  نمی دونم !

 دیگه نمی دونم !


سکانس پنجاه و ششم

خب دیگه باید پاشم برم

الان این نگهبان...آی تی میاد

تصلا حوصلشو ندارم 

مرتیکه ی...


...

دلم یهو خیلی گرفته 

بیش تر از اون چیزی ک فکرش تو مغز چوبی تو بگنجه 

مخصوصا وقتی 

alone in the rain 

رو می گوشم هم کلا می رم توو فضا...

seperation. dow


نزدیک تر بیا !

مثل ها مزخرف محض اند 

مثلا دوریم و 

دوست نیستیم !

نزدیک تر بیا !

آن دور ها که ایستاده ای 

چه بخواهی چه نخواهی 

دلتنگ می شوم 

آن دورها که ایستاده ای...

تنم دی ماه است 

تبم بالا

.

.

.

مهدیه لطیفی


سکانس پنجاه و پنجم

خب چی بگم ک زود تموم شه 

باید ی کم بی خیال تر پیش برم 

بخوام شلوغش کنم لطمه می بینم 

.

.

.

داستان حراست و رابطه اجناس مخالف ! باز هم خنده دار و حتی چندش آور بود 

کم از این حماقت ها نمی بینم

اما این یکی ی کمی بیش از خنده دار بود 

.

.

.

امروز خوب بود 

خوندم تا الان 

و از الان هم می خونم تا...

.

.

.

شه شه رو نمی دونم چی بگم بش !

گفتم استاد من وقت ندارم ی کار آسون بگو من واس روستایی انجام بدم

گفت ی کار عالی می گم برو شروع کن 

حالا کار عالیش مقایسه دو تا کتاب 700صفحه ایه !

عجبا !!!

.

.

.

ich bin mude warum du bist sehr sher meedogenloos 

das ist sher schade 

genoeg nu noch

fatima...

ich bedele dich 

.

.

.

بی خیال می خوام آلمانی بخونم 

بعدش هورتون 

وقت کمه 

.

.

.

نمی دونم چرا یهو دلم خواست سوره اسراء رو بگوشم 

همیشه ی احساس خاصی داشته واسم معنای خدا توو این سوره

چرا من اینقدر دور شدم ازش...

«إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم و یبشرالمؤمنین الذین یعملون الصالحات أن لهم أجرا کبیرا»

گاهی ب اندازه اورائ این عالم آرومم می کنه 

سکانس پنجاه و چهارم

ای بابا وقتی دلم می گیره اعصابم خورده خورده

نمی فهمم چی باید بت بگم 

نمی فهمم...

یا حرفامو می شنوی یا نه 

اگه می شنوی و باز می خندی و رد میشی نمی دونم چی بهتر از همون حکایت سعدی باشه برات 

نمی دونم 

خستم 

از لحاظ روحی 

وقت برای خودم ندارم 

این ک ی روز بیکار باشم پاشم برم سینما برم کوه برم...

دلم یهو می گیره 

و ی خاطره درب و داغون از تو داغون ترش می کنه 

فاطیما...

دیگه خسته شدم 

سه سال بسه !

صداقت حرفامو دیگه فهمیدی 

حالا اجازه بده بفهمم فاطمه کی بود ک شد بردار تمام مختصات زندگی من 

دیگه واسم مهم نیست بقیه چی فک می کنن

امروز یکی می گفت این مزخرفاتو ننویس توو بلاگت

مگه آبرو نداری!

منم گفتم خیلی وقته واسم مهم نیست 

فاطیما نزدیک شدن من به تو دیگه احمقانست 

بعد سه سال تو باید بگی چی عوض شده چی نشده!

می فهمی چی می گم؟!!

...

فقط دوست دارم اینو بگوشم

توو این لحظه های لعنتی 

ک تعادلم شده شبیه مسلولین اتاق سفید اوین

تنها چیزی ک می تونه آرومم کنه:

دانلود