ی لنگه کفش پاره

حکایت این روزای من:

ی لنگه کفش پیر و درب و داغون

افتاده بود ی گوشه خیابون

هیشکی اونو ی لحظه پاش نمی کرد 

هیشکی ی لحظه هم نگاش نمی کرد

می گفت که تنهایی و بی پناهی 

ی روز ب آخر برسه الهی 

ی لنگه کفش پاره 

بی کس و بی ستاره 

افتاده زار و گریون ی گوشه ی خیابون...

لنگه کفش دانلود

.

.

.

محسن چاوشی

سکانس پنجاه و سوم

کنفرانست عالی بود 

ولی خیلی چیزا عالی نیست آدمک...

.

.

.

سنگدلا چرا دگر جور و جفا نمی کنی 

جور جفا بکن اگر مهر و وفا نمی کنی

زخم دگر بزن به دل مرهم اگر نمی نهی 

درد دگر بده اگر خسته دوا نمی کنی...

.

.

.

بس کن دیگه باور کن این روزا سخت می گذره 

حالم بهم خورد از این همه آه و نفرین 

دلم می خواد آروم باشم 

بفهم "دیگه"...

ازت خسته شدم 

اگه می خوای بم نگاه نکنی هیچ وقت نگاه کن 

چی مث این گدا ها ی بار نگاه می کنی ده بار نگاه نمی کنی 

سه سال گذشت جنابعالی هنوز همونی ک بودی 

بابا بس کن دیگه !

چقدر زود پیر شدم

من قدیمی ام 

من فسیل آخرین گیاهی ام 

که تو می شناختی اش

و رفتم 

وقتی تو خواب بودی

و همه کرکره ها از سمت خانه ات 

خط خورد 

چقدر زود پیر شدم 

و کوه های مذابم 

در روشنی چشمانت تلف شد

.

.

.

آزاده دواچی

سکانس پنجاه و دوم

ارسطو میگه طبیعت هیچ کاری رو بیهوده انجام نمیده 

پس منو تو چرا اینقدر بیهوده از کنار هم رد می شیم 

اینقدر بیهوده می خندیم 

اینقدر بیهوده اخم می کنیم 

و اینقدر بیهوده آینده رو می بینیم

بیهودگی چرا طبع تمام زندگی ما شده فاطیما

چرا؟!!!

.

.

.

نمی خوام دوباره ی نفر بشه واسطه حرفای منو تو...

.

.

.

اگه میشناسی منو پس فک نکن منم ک مغرورم 

خودتی...

سکانس پنجاه و یکم

تمرکز ندارم 

فکر کنم امروز یک ساعتم مفید نخوندم 

بارون امروز با همه قشنگیش روو اعصابم بود 

از تو چی بگم 

باشه من بی عرضه 

من...

اصلا من هرچی تو بگی 

اما تو چی؟!

وقتی تو کل دقایقت یک دقیقت برای من نیست پس دیگه...

مهم نیست 

مدت هاست ک این حرفارو می زنم اما کی خونده و کی شنیده !

خستم کردی فاطیما 

چرا اینجوری ای تو مثلا ک چی گیرم ک گذشت این مدتم اونوقت مثلا تو بردی

نه تو خیلی چیزا رو داری ازم می گیری 

حتی خودتو خندهاتو و حتی...

بی انصافی فاطیما...

انصاف رو ب قول کوئیلیو از درون تمنیات درونت نبین 

خستم

از دستت خستم 



گوش کن...

 

 

عاششششششششششششششششقتم سهراب... 

گوش کن، دورترین مرغ جهان می خواند 
شب سلیس است، و یکدست، و باز 
شمعدانی ها 
و صدادارترین شاخة فصل، ماه را می شنوند. 

پلکان جلو ساختمان، 
در فانوس به دست 
و در اسراف نسیم، 

گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا 
چشم تو زینت تاریکی نیست 
پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا 
و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد 
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو 
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعة آواز به خود جذب کنند 

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت: 
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثة عشق تر است
 

نمای ن.زدهم

روز سختی بود   

بارون بود  

بارون بود  

و بارون.